عارف هواللهی
عارف هواللهی
عرفایی که بجز خداوند حافظی ندارند در پاکی وزلال وجودی همیشه همچون خداوند می درخشند
We can check your plugins and stuff

وضعیت آب و هوا


سردار شهدای زرقان بازديد : 674 views موضوع: شهدا تاريخ: ۲۴ بهمن ۱۳۸۹ سلام و درود بر سردار شهیدان گلزار شهدای زرقان http://vares.ir/ تندیس سید نسیمی در میدان گلرزار شهدای زرقان ای نسیمی وقت آن شد کز دم روح‌القدس نفخه‌ای چون صور اسرافیل در عالم دمی مروری اجمالی بر زندگی عارف شهیدسید عماد‌الدین نسیمی حدود هفتصد سال پیش ،همزمان با عصر حافظ، در سیاه‌ترین دوران تاریخ ایران که تیموریان خونخوار بر ایران حکم می‌راندند و از اجرای هیچ ظلم و جور و جنایتی ابا نداشتند و کسی را یارای مقابله با ایادی و سرسپردگان آنها نبود و تمام مردم از ترس قداره‌بندان بی‌رحم و بی‌پروای حکومت تیموری در لاک خود خزیده‌بودند و آشکارا به ظلم آن وحشیانبیابانگرد که از بخت بد ، زمام امور کشور باستانی ایران را در دست گرفته بودند، تن در داده بودند و هیچ امیدی به رهائی نداشتند، مردانی ظهور کردند که با سلاح سرخ تفکربه میان توده‌های تحت ستم آمدند و در عرض مدت کوتاهی سراسر قلمرو پهناور تیموریان و کشورهای اسلامی را تحت‌الشعاع افکار و اندیشه‌های خود قرار دادند و انقلابهایعظیمی در تمام شهرها و روستاها بوجود آوردند که نهایتاَ باعث سرنگونی تیموریان و پایان دادن به استبداد وحشیانه آنها شد و البته خود نیز در این راه فدا شدند و به اتهام کفر و زندقه و ارتداد به فجیع‌ترین روش کشته و سوزانده‌ شدند. این مردان بزگ عرصه‌ی‌ عشق و عرفان که در آن زمان ، نام بردن از آنها و خواندن شعرشان مساوی با شکنجهو اعدام بود و در آن زمان ، علیرغم ساده‌زیستی و سعی در گمنامی ، نامی عالمگیر داشتند کسانی نبودند جز یک استاد و شاگرد بنام‌های نعیمی و نسیمی و پیروانخاص و عام آنها که در تمام آبادی‌ها ،مخصوصاَ در آذربایجان ، پرچم مبارزه را به دوش کشیده بودند و بر علیه جلادان تیموری که علاوه بر تمام ظلم و اجحافات ،حدود چهل نوع عوارض و مالیات از مردم می‌گرفتند و یا به زور از انبار و انبان مردم می‌ربودند و حتی نوامیس مردم از دست آنها در امان نبود مبارزه می‌کردند.امروزه رسم شده درباره‌ی هر شاعر و هنرمندی که می‌میرد می‌گویند: بزرگترین شعر و هنرش، زندگی‌اش بود، به راستی درباره نسیمی چه باید بگوئیم؟ حیفم می‌آید که از این جمله‌ی کلیشه‌ای و لوث شده برای نسیمی استفاده کنم. او حتی بزرگتر از آن است که او را عارف ( با معنا و مصادیقی که در فرهنگ و ادب ما دارد) بنامیم.برای بررسی شخصیت و آثار و افکار او ناچاریم خود را در موقعیت زمانی و تاریخی او قرار دهیم. روزی که برای آگاهی دادن و تهییج مردم به منظور احقاق حق انسانی و الهی خود و مبارزه با استبداد سیاه و خفقان متراکم حکومت تیمور لنگ و جانشینان و ایادی خونخوار و بیرحمش هیچ راهی جز آفرینش دوباره‌ی انسان در«رستاخیز کلمات» نبود، آنهم نه در قالب قضیه‌های فلسفی خشک و خشن و نصایح و اندرزهای تکراری و نخ‌نما شده، بلکه در قالب زیباترین و لطیف‌ترین کلمات غنائی ملموس و محسوس، در قالب شعرهائی عمیق و مرتفع و در عین حال ساده و صمیمی و خودمانی، در قالب غزل : شورانگیز‌ترین فرم گفتگوی عشاق و دلدادگان که هرکسی یکبار آن را در زندگی خویش تجربه کرده‌است، و ارائه‌ی معشوقی جدید که دور از دسترس نیست: یعنی خود انسان که خداوند نیز او را بعنوان خلیفه‌‌ی خود برگزیده و در آفرینش او به خود تبریک گفته و ملائک را به سجده‌ی او واداشته و هنوز هم اگر جای واقعی خود را در کائنات بیابد مسجود ملائک و موضوع تبریک خداوند است. با این حال، چنین موجود عظیم‌الشانی چرا باید برده و بنده‌ی درباریان دیوسیرت باشد و زیر پای آنها لجن‌مال شود و حتی قدرت کوچکترین اعتراضی نداشته‌ باشد و از اینها بدتر اینکه تمام این پلشتی‌ها و شوربختی‌ها را خواست و اراده و مشیت خداوند بداند و بر آنها نیز شکر و تیمورها را دعا کند (چنانکه برخی از ارباب ادیان و مذاهب او را چنین آموخته‌اند و رستگاری او را نیز در همین می‌دانند). به همین خاطر است که سیمی نه فقط تحت تعقیب حکومت بلکه مورد تحقیر و تکفیر برخی از متیدنین نیز قرار گرفته و قرنهای متمادی توسط حاکمین فکری بایکوت شده است. در اصل، افکار و عقائد این اسوه‌ی بزرگ آزادگی و آزاداندیشی با مذاق هیچ حکومتی سازگار نیست چون همیشه با مطرح کردن شخصیت واقعی انسانها، آنها را به مبارزه‌ای دائمی (و با نشاط) بر علیه تمام طواغیت درون و برون فرا می خواند و کلاس خودشناسی و شیطان شناسی و جهاد اکبر او را هرگز پایانی نیست،و لذا اگر بگوئیم که نسیمی شاعر نبوده ولی از شعر بعنوان یکی از حربه‌های جهاد مقدس خود بهره می‌جسته بیراه نگفته‌ایم و اگر بگوئیم که بزرگترین شعرش، زندگی‌اش بوده حق مطلب را درباره‌ی تمام ابعاد شخصیتی او ادا نکرده‌ایم، چون او نه خود را شاعر می دانسته و نه مثل بسیاری از شاعران گرانقدر کهن، دربار و درباریان را مدح گفته و نه تمایلی به ذکر و درج نامش در انجمن‌ها و تذکره‌‌ها داشته است. کدام انجمن و تذکره و کاتب دولتی حاضر بودهنام یک شاعر یاغی تحت تعقیب آواره‌ی بدنام و تکفیر شده را در رکوردهای گینز خود ثبت و ضبط کند مگر بخاطر بدنام‌تر کردن او؟! او در شعر بدنبال نام و نان وصنعتگری و نوآوری نیست و فقط هدف مقدسش را بوسیله‌ی شعر دنبال می‌کند و البته بخاطر رعایت حال مخاطب، تمام رازها و برداشتهایش را نیز نمی‌تواند به منصه‌ی ظهور برساند ولی در هر حال نمی تواند بی گفتار بنشیند: منم تفسیر نطق حق که در اشیا شوم ناطق محال است و این و ناممکن که بی گفتار بنشینم من مظهر نطق و نطق حق ذات من است وندر دو جهان، صدای اصوات من است از صبح ازل ، هرآنچه تا شام ابد آید بوجود (و) هست ، ذرات من است بدون شک یکی از معدود کتب شعری قدما که مدح هیچ شاهی در آن وجود ندارد دیوان نسیمی است چون از دولت عشق به جائی رسیده که تمام افلاک را غلام خود می‌داند: تا به فضل حق، نسیمی بنده‌ی عشق تو شد چرخ و ماه و زهره و خورشید هستندش غلام و این عشق خونین و آتشین، سابقه در خاطرات ازلی او دارد. او با دلبر ازلی چنان سر و سّری دارد که می‌داند معشوق هم این مست جام اناالحق را در عرش بر دار خواهد کرد: من که ز مجلس ازل، مست اناالحق آمدم چون نزند شه ابد، بر سر عرش، دار من ز جام عشق تو بودم خراب و مست، آندم که امر منشی «کن» کاف و نون به هم می‌زد و نکته‌ی مهم این است که نسیمی در تمام اینگونه ابیات می‌خواهد عزت نفس و مناعت طبع و کرامت انسانی را به مخاطبان القا کند و ارزش وجودی آنها را به یادشان بیاورد و بخاطر همین عظمت روحی است که بعضی از اکابر ازمنه مختلف، تفکرات او را خطرناک تر از تفکرات حلاج می‌دانستند. ولی واقعیت امر آن است که آنها نه حرف حلاج‌ها را فهمیدند و نه حرف نسیمی‌ها را و یا بهتر بگویم در برابر حرفهای ساده و بی‌پیرایه‌ی این بزرگان که باعث تخته شدن بسیاری از دکانها شدند، خود را به نفهمی زدند تا کودک تاریخ از خواب گران بیدار نشود و آسایش ظلمت‌گستران را نیالاید، وگرنه بقول شیخ شبستر : روا باشد انالحق از درختی چرا نبْود روا بر نیکبختی؟ خداوند بر شجری در طور سینا اجازت داد و او به جای خداوند تکلم کرد، پس اشرف مخلوقات که خداوند از روح خودش در او دمیده و اسما را به او آموخته و از او میثاق گرفته، چگونه نتواند؟ نسیمی ، غبار را از آئینه ای که در دست مردم بود زدود و آنها را دوباره به خودشان معرفی کرد. کاری که نسیمی کرد این بود که حدیث «من عرف نفسه …..و کنت کنزاَ مخفیا….» را از کنج مدرسه‌ها و خانقاه‌ها به میان مردم کشید و بدون شعار دادن و غوغاسالاری حزبی و تفلسف و کلاس گذاشتن و مرید جمع کردن و نصیحت کردن خشک و خالی ، «خود» واقعی آنها را به خودشان نشان داد و همین و بس. http://vares.ir/ تندیس سید نسیمی در زرقان خودشناسی حق شناسی شد به قول مصطفی در شناسائی نفست، «من عرف» چون رهبر است گوهر گنج حقیقت به حقیقت مائیم نور ذات جبروتیم که در اشیائیم گوهر دریای وحدت، آدم است ای آدمی گر چو آدم سّر اسما را بدانی ، آدمی دلا با وصلش ار خواهی که ذات متحد گردی وجود هر دو عالم را نثار روی دلبر کن بقیه کار را مردم ، خودشان کردند. اینکه ماشین جنگی تیمور در اوج اقتدار از کار بیفتد و حتی ولیعهد او، شاهرخ، توسط مرد کپنک پوشی ترور شود و سوء قصد به جان حکام و درباریان و صاحب منصبانی که تا قبل از آن، جزو مقدسین و تابوهای مردم بودند شایع گردد و.. و… تمام اینها را باید از ثمرات آموزه های شیخ فضل‌الله نعیمی و شاگردش سید عمادالدین نسیمی که پس از شهادت استاد در بعضی موارد حتی از استاد هم تاثیرگذارتر بود دانست.آیا این معجزه‌ی تاریخی ثمره‌ی کلاسهای انسان شناسی نسیمی که تمام آینه ها را طوفانی کرد، نیست؟ به راستی در آن زمان که حتی موحدین بر سر جبر و اختیار و غیره با هم درگیر بودند و کتب مقدس و احادیث انبیا و اولیا را فقط برای منکوب و سرکوب کردن هم بکار می گرفتند با کدام آرمان و عقیده و تفکر و سلاحی بجزهمین نحله‌ی فکری نعیمی و نسیمی می‌شد بزرگترین حکومت نیمه‌وحشی جهان را به زانو درآورد؟ برای این سؤال هیچ پاسخی نیست مگر اینکه صورت مسئله را پاک کنیم و بگوئیم : اصلاَ چه نیازی به مبارزه بر علیه تیموریان بود که بخواهیم راه صحیحش را پیدا کنیم؟ این هم برای خودش منطقی است!!اعتقاد به رمزدار بودن حروف و اعداد، بحثی نیست که توسط حروفیان آغاز شده باشد، این نظریه را در فحوای کلام معصومین (ع) و بعضیاز تفاسیر قرآن کریم نیز می‌توان یافت. بر اساس این نظریه کل موجودات، و در رأس آنها ، انسانها اعداد و حروف کتاب آفرینشند و هرکدام نقشو جایگاه ویژه‌ای در کاینات دارند و نام آنها نیز دارای اسرار و رموزی است که از مکنونات وجودی آنها خبر می‌دهد چون افرینش کاملاَ منظم و هدفدار است. و هیچ موجودی به عبث خلق نشده‌است. این عقیده چیزی نیست که معتقدانش را تحت پیگرد و آزار و شکنجه و اعدام قرار دهد. علت تحت تعقیب بودن حروفیه را باید در فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی آنها جستجو کرد. آنها نه دین تازه‌ای آوردند و نه حرف جدیدی را در مورد اسرار حروف و اعداد مطرح نمودند بلکه فقط با توجه به جاذبه‌های این موضوع و مقبولیت آن در نزد مردم، بررسی رازناک بودن حروف را گسترش دادند و انسانها را به تفکر و تدبر و تعمق در پدیده‌های خلقت و علت آفرینش واداشتند و از این طریق ، آنها را به کنکاش در مسائل سیاسی و احتماعی نیز ترغیب و تشویق نمودند. شاید علت خاص این نامگذاری در آغاز، بخاطر استفاده‌ی اعضای نهضت حروفیه از کلمات و اعداد بعنوان رمزهای عملیاتی و فعالیتهای زیرزمینی بوده‌ که بوسیله‌ی آن یکدیگر را شناسائی میکرده و پیامهای رهبران خود را رد و بدل می‌نموده‌اند هرچند اینگونه استفاده‌های رمزی از کلمات و حروف و پیامهای سربسته قبل از آنها نیز رواج داشته و منحصر به حروفیه نمی‌شده است. لذا خلاصه کردن فعالیتها و تفکرات حروفیان را در تصوف افراطی و سر و کار داشتن با علوم غریبه و افعال عجیبه! بیشتر نوعی حقیقت گریزی و خلاص کردن خود از پرسشهای مطروحه توسط آنها، به حساب می‌آید. سانسور شدن تاریخی افکار و فعالیتهای سربداران حروفی (بخاطر اینکه روزی خطرناکترین دشمنان یک حکومت بوده‌اند) از یکطرف، و افسانه سازیها و اسطوره سازیهای عاشقان و پیروان آنها در طول تاریخ باعث شده که چهره‌ی واقعی نهضت حروفیه و رهبران آنها همیشه در هاله‌ای از ابهام قرار گیرد و هر تحقیق و پژوهش جدیدی نیز با افسانه سازیهای جدید همراه شود و وجود آنها را بیش از پیش مبهم‌تر و یا اسطوره‌ای‌تر نشان دهد اما بزرگترین اسنادی که می‌تواند ما را تا اندازه ای به حقیقت نزدیک کند همانا آثار مکتوب آنان و بخصوص اشعار سید عمادالدین نسیمی است که البته تمام حرفها را در اشعارش نزده‌است.امروزه برای بررسی این موضوع که یک شخصیت علمی – ادبی تا چه حد آزادیخواه و مبارز بوده در آثار و اشعار او دنبال شواهدی می گردند که نشان ازاین چیزها داشته باشد ولی در مورد نسیمی که به گواه تاریخ، شخص دوم نهضت حروفیه و جانشین رهبر آن بوده و تمام عمر و زندگی ساده‌ی خود را صرف مبارزه‌ی بی امان با دشمنان بشریت کرده وبر زبان آوردن نامش و خواندن اشعارش ، بدون شک، کیفر مرگی شدید و سخت را به همراه داشته ، وضع فرق می‌کند. در حقیقت اگر ما اطلاع دقیقی از تاریخ زنگی و مبارزات او نداشتیم و کتاب شعرش را تصادفی مرور می‌کردیم به هیچ وجه نمی‌توانستیم از طریق اشعارش به تاریخ مبارزات و فعالیتهایش پی ببریم و شاید او را مثل بسیاری از شعرای دیگر، جیره‌خوار حکومتها و یا مثل بسیاری از عرفا ، گوشه‌گیر و منزوی و غیراجتماعی فرض می‌کردیم. به همین خاطر است که نمی توانیم شعر او را آئینه‌تمام نمای شخصیت او بدانیم هرچند هیچ سندی هم معتبرتر اشعارش، که هنوز واقعاَ رمزگشائی نشده، در دست نداریم. در شعر نسیمی هیچ اشاره‌ی مستقیمی به لزوم جهاد و سرنگونی خونخواران تیموری نشده است ولی روح آزادگی و نشاط و فداکاری و خودشناسی و سرسپردگی در ره عشق در تمام دیوانش جاری است و بجای هدف قرار دادن یک حکومت، کل حکومتهای غاصب شیطانی در پهنه‌ی تاریخ را مد نظر داشته و بجای مطرح کردن حروفیه بعنوان جایگزین‌ حکومت تیمور، حکومت انسانهای فرهیخته بر بشریت و هستی را متذکر شده است. گر بازی شطرنج خط و خال تو این است لجلاج جهان را به رخت مات توان کرد هست آبدار نطقم ، چون ذوالفقار حیدر زآن روی بر منافق ، شمشیر و خنجر افتاد ایام را ضایع مکن، امروز را فرصت شمَر بیدادی دوران ببین ، دادی بده ایام را مشتاق گل از سرزنش خار نترسد حیران رخ یار ز اغیار نترسد عیّار دلاور که کند ترک سر خویش از خنجر خونریز و سر دار نترسد او افقهائی عالی‌تر و لذتبخش‌تر را در مبارزه مد نظر داشته و به این خاطر زمان و مکان را در نوریده و از تاریکترین لحظات قرن هشتم برای تمام نسلها و عصرها پیام فرستاده و با حذف نام تیموریان که دیر یا زود به زباله‌دان تاریخ می‌پیوسته‌اند ، تاریخ مصرف را از شعرهای خود برداشته و آنها را برای ابد قابل مصرف کرده‌است. در کربلای عشق ، شهیدی که تشنه رفت از کوثر زلال تو آب زلال یافت چون نسیمی، کشته‌ی چشم سیاهت هرکه شد شکر حق می‌گوید و منت ز قاتل می‌کشد ارزان بُود به جان عزیز تو ، یک نفس وصل ترا به هر دو جهان، گر بها کنند عشق آن زیبا نهادم در نهاد افتاده‌است در نهادم نیست الا عشق آن زیبا نهاد نسیمی از نظر سبک وسیاق هم در شعرهایش حرف تازه‌ای ندارد چون داعیه‌ی شاعری نداشته و شعر را فقط یک وسیله و رسانه برای ابلاغ پیامهای زلال و روح‌انگیزش می‌دانسته و بجز چند مورد، دچار تندروی نشده که البته در این موارد هم بر اصالت و شرافت و عظمت انسان و جایگاه او در کارگاه آفرینش اشاره دارد هرچند شعرها را به روایت «اول شخص» سروده و از ضمائر متصل و منفصل اول شخص استفاده کرده است که در این روش سابقه دار هم هرجا می‌گوید «من» یعنی «توی مخاطب»: من جان جان جانم، برتر ز جسم و جانم من شاه بی نشانم ، اندر نشان نگنجم من مُصحف کریمم، در لام فضل و میمم من آیت عظیمم ، در هیچ شان نگنجم من جانم ای نسیمی ، یعنی دم نعیمی درکش زبان ز وصفم، من در زبان نگنجم و یا در غزلی دیگر: من آن گنجم که در باطن هزاران گنج زر دارم من آن بحرم که در دامن، به دریاها گهر دارم من آن عنقای لاهوتم، در این تنگ آشیان تن که ملک اسفل و اعلی همه در زیر پر دارم خود او هم به بعضی از تندروی هایش اذعان دارد و با مباهات می‌گوید: گر اناالحق‌های ما را بشنود منصور مست هم به خون ما دهد فتوا و هم دار آورد اناالحق از من عاشق اگر ظاهر شود روزی مرا عارف بسوزاند، کشد منصور بر دارم و در اصل از بیان تمام این مطالب ، اتحاد عشق و عاشق و معشوق و عظمت جایگاه والای انسان را مد نظر دارد: آتش و شمع و شب و مجلس و پروانه یکیست اختلافی ز ره صورت اگر هست ، چه باک نسیمی روزگاری شد که پنهان بود در زلفش دگرباره چو رویش دید در عالم ، هویدا شد و تمام این فضائل و مناقب انسان را از برکت اکسیر عشق ‌می‌داند، آنهم عشق واقعی نه هوس: عشق است سّر مطلق یعنی حقیقت حق هستی ندارد آنکو، بی عشق ، هست باشد حیات زنده‌دلان جز به عشقبازی نیست مباز عشق به بازی که عشق ، بازی نیست طریق عشق آن دلبر به بازی کی توان رفتن ره مردان مرد است این، درین ره مرد می‌باید قدر مسّلم اینکه دیوان نسیمی، در قرنهای بعد از او ، فقط یک کتاب شعر به حساب می‌آمده و هیچگونه ترویج عصیان و نافرمانی‌های اجتماعی و حروفیگری در آن وجود نداشته ولی نام او برای حکومتهای بعدی هم چنان خطرناک بوده که به هر نحو ممکن از آن پرهیز می‌کرده‌اند و دیگران نیز از آشنا شدن با او برحذر می‌داشته‌اند و نمونه‌ی آن اقدامی است که حکومت صفویه بر علیه طرفداران او به اجرا گذاشت و به این خاطر ، کسانی که دکان چپاول و مردم‌فریبی خود را در معرض خطر می‌دیدند، دیوان نسیمی را مثل بمب خنثی نشده ای می‌پنداشتند که هر لحظه امکان انفجارش وجود داشت و ممکن بود عطر ونسیم افکار او دلهای پاک و شیدای زمانه را طوفانی کند و به شورش و یاغیگری و عصیانی مقدس وادارد. برخی از رهبران فکری جامعه نیز بجای بحث و بررسی و نقد بیطرفانه و شکافتن معانی دقیق و مضامین لطیف او تلاشی معکوس داشته و با پیشداوری در مورد کفر اناالحق‌گوئی و ذم غلاة و رد کردن فلسفه وحدت وجود و قس علیهذا… صورت مسئله را پاک می‌کرده اند تا جوابگوی سوالاتی که او مطرح می کند و سرنخ‌هائی که برای تحقیق و تفکر می‌دهد نباشند. متاسفانه اکنون نیز وقتی بحث از بزرگانی مثل حافظ و سعدی و مولانا می‌شود اولین سؤالی که در نزد بعضی از قشریون مطرح می‌شود این است که آیا آنها شیعه بودند یا سُنی؟ چپی بودند یا راستی؟ ولایت فقیه را قبول داشتند یا نه ؟ و نهایتاَ چون بعضی از طرفداران آنها ، مقلد مرجع تقلید ما نیستند نمی‌توان به افکار و اشعار و آرای آنها اعتماد کرد!!! در مورد شخصیت بی پروا و مبهم و مشکوک نسیمی که دیگرجای خود دارد.در حقیقت، بحران هویت دنیای امروز و سرگشتگی انسان معاصر که برای یافتن ذره‌ای هویت و آرامش به هر خس و خاشاک فلسفی و فکری چنگ می‌زنداقتضا می‌کند این قبیل آثار را مورد مداقه قرار دهیم و از طریق رسانه‌ها بخصوص صدا و سیما، نسیمی‌ها را بشناسیم و بشناسانیم و افکار و آرایشانرا در بوته‌ی نقد قرار دهیم و بجای اظهار فضل کردن با فلسفه‌ها و نظرات غربی‌ها ( که همانها هم برای ما محترمند) افکار ناب شرق هویت را مطرح و ارائه کنیم(آنهم نه در ساعات مرده) و نترسیم از اینکه جوانان ما به جایگاه واقعی خود در زندگی روزمره و نقشی که در هستی و کائنات دارند واقف شوند. بقول نسیمی: گر مرکب تحقیق توانی به کف آورد سیاره ‌صفت ، سیر سماوات توان کرد در سینه، نسیمی را، اسرار تو می‌جوشد کو همنفس صادق یا محرم اسراری دیوان نسیمی سرشار از اشارات دقیق و عمیق قرآنی و حدیثی است و نوع کاربرد و استنتاج معنی از آنها نشان از شناخت کامل او از قرآن و تسلط و ژرف‌اندیشی او بر لطائف و ظرائف تفسیر و حکمت و تاریخ ادیان و عرفان دارد: علت غائی ز امر کن فکان ما بوده‌ایم جمله اشیا را حقیقت، جسم و جان، ما بوده‌ایم حدیث خط و خال او چه داند هر خطاخوانی تو از من بشنو این قرآن که تفسیرش ز بر دارم در محیط قل هو الله احد گشتیم غرق لاجرم در ملک وحدت، واحد و یکتا شدیم شناختی که نسیمی از اهلبیت دارد همان شناخت معمولی و موروثی نیست که اکثریت مردم از آن بزرگواران دارند، از نظر نسیمی ، آن بزرگان را همیشه باید ازنو شناخت و دائم با غرق شدن د بحر فضائل و مناقب آنها گوهرهای تازه‌ای به کف آورد: آل عبا در عبا ، هست فراوان ولی همچو نسیمی بیار آل عبائی دگر محمد عقل کُلّم گشت ونفس آمد بُراق او علی‌ام عشق و تن دُلدُل، به شرق و غرب پویانم حق را به ظن راجح، نتوان شناخت ایدل بر رفرف نبوت ، سیر سما طلب کن رُخت در عالم وحدت، به شاهی پنج نوبت زد بر اوج لامکان اکنون برآور تخت سلطانی در دایره‌ی وجود، موجود علی است وندر دو جهان مقصد و مقصود علی است گر خانه‌ی اعتقاد ویران نشدی من فاش بگفتمی که معبود علی است نسیمی مانند اکثر عرفای همفکر خود جمال‌پرست است و تمام عالم را صحیفه‌ی جمال حضرت حق(جلّ و علا) می‌داند و همگان را به کیش زیباشناسی و زیبا پرستی دعوت می‌کند و حظ روحی خود را با آنها تقسیم می‌نماید: نسیمی در رخ خوبان، جمال الله می بیند بیا بشنو ز گفتارش بیان سرّ سبحانی لیلی چو نبود جز رخ ما بر چهره‌ی خود شدیم مجنون به چشم دل، توان دیدن، خدا را در رخ خوبان سر دیدار اگر داری، طلب کن چشم بینائی تا وحدت جمالت، ثابت شود به برهان هست از رُخت نشان‌ها، بر بحر و بر، نوشته اندیشه نبست هیچ صورت جز روی تو در برابر ما زشت و زیبا، هرچه بینی، دست رد بر وی منه عیب صنعت هرکه گوید، عیب بر صنعتگر است ای نسیمی ، نوشته بر رخ دوست شرح ام‌الکتاب می بینم چو هست آئینه‌ی مؤمن، به قول مصطفی، مؤمن بیا در صورت خوبان، ببین حق را و دانا شو و در بیت دیگری با ترکیب همین حدیث شریف نبوی و یکی از اسماء الهی و قرآنی ، شاهکاری می‌آفریند که پرده از کشف و شهود ناب او بر می دارد و جانهای شیفته را هوائی می کند: مؤمن است آئینه‌ی مؤمن، ببین ، گر مؤمنی در هوالمؤمن، جمال خویش، تا باشی سلیم نسیمی بعنوان یک منجی و بیدارگر اجتماعی به جایگاه انسانی و مسئولیت انقلابی و عواقب کیفری خود کاملاَ واقف است و فریاد خود را مانند صور اسرافیل می‌داند که باید مردگان جامعه‌ی آن روز را از خواب مرگ بیدار و در میادین نبرد حق علیه باطل محشور کند. ای نسیمی وقت آن شد کز دم روح‌القدس نفخه‌ای چون صور اسرافیل در عالم دمی آنانکه نگشتند به حق زنده‌ی جاوید پژمرده و خوشیده بجا همچو قدیدند دلم ز فتنه‌ی دجّال از آن شده‌ست ایمن که روح قدسی من همدم مسیحا شد جان در میان نهاد نسیمی، چو شمع ، از آن در سلک عاشقان جمالت مجال یافت از این نمونه حرفها و بلند پروازی‌ها در اکثر دواوین شعرا به چشم می خورد ولی نکته‌ای که به این قبیل اشعار و گفتارهای نسیمی ارزش می‌دهد این است که مصداق «یقولون ما لا یفعلون» نیست بلکه به مراتب شدیدتر و واقعی‌تراز شواهدی که در اشعارش آمده مرد میدان عمل بوده و تاریخ شاهد عادل و صادق و بیطرفی است. نعیمی – نسیمی و حلاج اگرچه نسیمی در برخی از اشعارش دعوی انالحق گوئی دارد و حلاج را می‌ستاید ولی انالحق نمی‌گوید و فقط از آن بعنوان یک نماد معروف و عرفانی یاد می‌کند. او بیدارگر و احیاگر نسل خویش است و از آنجا که طبق آیه شریفه‌ی «خدا سرنوشت هیچ قومی را عوض نمی کند مگر اینکه خودشان اقدام کنند» و حدیث شریف «دست خدا با جماعت است» سعی در اتحاد و تنویر افکار مردم دارد و در حقیقت، پس از آن آموزش‌ها و سوختن وساختن‌ها، این جامعه‌ی دستپرورده‌ی اوست که انالحق می‌گوید نه خود او. به بیانی ساده‌تر، انالحق‌گوئی‌های جامعه‌ی او در احقاق حقوق فرد و جامعه متجلی می شود و بجای اینکه یکنفر انالحق بگوید، آحاد جامعه جامعه اناالحق می‌گویند و مفهوم سیمرغ و سی‌مرغ عینیت می‌یابد. مرغ عرشیم و قاف، خانه‌ی ماست کن فکان، عرش آشیانه‌ی ماست سیمرغ جهان لا‌مکانیم مقصود زمین و آسمانیم حلاج سیمرغی است که تنها سفر می‌کند ولی نسیمی هدهدی است که از سی مرغ ، سیمرغ می آفریند و با متحد کردن مردم و بسیج کردن آنها برای کشف حقیقت و استیفای حقوق پایمال شده‌شان، با آنها و« تنها» سفر می کند و در این سفر صدها آصف در اطاعت امرش صف بسته‌اند. مرا تا هد هد دل شد رسول نامه‌ی عشقت ز آصف بسته‌ام صف‌ها، سلیمانم به جان تو حلاج با انالحق گوئی سعی در فنا و نجات خود دارد چون یا جامعه را قابل ارشاد نمی‌بیند و یا در افقی فراتر از درک و درد مردم پرواز می کند و یا خود را قابل مرشد شدن نمی‌داند. دکتر شریعتی تحلیلی بسیار موجز و زیبا از حلاج دارد : او عشق حلاج را عشقی پاک در راهی پوک می‌داند و علتش هم این است که چرا فردی که آنهمه عشق و سوز وخلوص و صفای باطن و اعتماد به نفس و ایستادگی و شجاعت و شهامت در بیان اهداف خود داشته چرا بجای رهبری جامعه و مبارزه با ابلیس‌های حاکم، به انزوا و تکروی روی آورده و این استعداد و موهبت الهی را به هدر داده است (که البته جای بحث دارد) ، اما همو نهضت سربداران را می‌ستاید و انهدام لشکرهای متجاوز و خونخوار مغول را یکی از بزرگترین دستاوردهای عرفان سربداران می‌داند. و اینگونه است که در طول تاریخ همیشه گروههائی را می‌بینیم که با الهام از سیمرغ سربداران، عامل ایجاد موجهای خونینی ( پر‌رنگتر و پررمق‌تر) از سربداران بوده‌اند ولی نمونه‌ی سیمرغ تنهای حلاج را به ندرت می توانیم ببینیم (آنهم کم‌رنگتر و بی رمق‌تر از سیمرغ حلاج). موضوعی که شخصیت و حرکت و اراده‌ی نسیمی را ممتاز و برجسته می‌کند عرفان اجتماعی اوست که شالوده‌ی یک اجتماع عرفانی را که اتوپیای او و استادش است برای تمام عصرها و نسلها پی‌ریزی می کند و این آرمانشهر فکری او زائیده‌ی چند علت است : اول - اقتضا و آمادگی شرایط اجتماعی. دوم - امکان بهره‌وری از میراث و تجارب شعرا و عرفا و صاحبنظران متقدم و معاصرش مثل حافظ ، سعدی ، خواجو، ابن عربی ، حلاج ، ابن سینا و… و سوم – وجود استاد بزرگی بنام فضل‌الله نعیمی که بسی مهمتر از دو علت قبل است. شاید اگر نعیمی آتشفشان روح شیدا و جمال‌پرست نسیمی را رام و آرام نمی‌کرد و بر عشق آتشین و اراده‌ی راسخ او مهار نمی زد و جلو به هدر رفتن این اقیانوس بیکرانه‌ی آزادگی را نمی‌گرفت، بعید نبود که نسیمی با آن نظرات رفیع وصریح و لطیف و مستدلی که از وحدت وجود و خاطرات حلاج و فصوص ابن عربی داشته، سر از داری بالاتر از دار حلاج برآورد و به انالحق‌گوئی‌هائی فراتر از حسین ابن منصور بپردازد. ولی به یمن و برکت نعیمی در مسیری دیگر می‌افتد و خود را از دیار افسانه ها به دامن جامعه که ملتقای واقعیت و حقیقت است می‌اندازد و به دستور مراد و مرشدش «در اشیا عین اشیا می‌شود». ای فکوکی دم از فصوص مزن ذات حق فارغ از فسانه‌ی ماست گر اناالحق‌های ما را بشنود منصور مست هم به خون ما دهد فتوا و هم دار آورد به عین و لام و میم ما رموز کن فکان دریاب به فا و ضاد و لام ما در اشیا عین اشیا شو فا و ضاد و لام تجزیه‌‌ی نام استادش «فضل» است که یکی از پربسامدترین واژه‌ها در شعر نسیمی بشمار می‌رود. نسیمی در اکثر اشعارش از استاد خود به نیکی و اعزاز یاد می‌کند و او را عامل نجات و هدایت و بینائی و پویائی خود می‌داند: چون نسیمی ، به یقین از کرم فضل رسید کی خورد غصه که هر کس به مکانی دگر است آنکو ز فضل حق، چو نسیمی به حق رسید شمع هدایت آمد و پروانه‌ی نجات در سایه‌ی فضل ایمن از آنست نسیمی کان شیردل از پنجه‌ی کفتار نترسد شکر خدا که هست نسیمی به فضل حق رندی که عمر، در سر زرق و ریا نکرد نسیمی هم مثل بسیاری از بزرگان دیگر، یکی از علل عقب افتادگی جوامع انسانی، بخصوص مشرق زمین را در برداشت غلط ما از «هستی» می‌داند که توسط حکام و دنیا پرستان و بعضی از عالمان و صوفیان و زاهدان تبیین و به خورد مردم داده می‌شود. این سالوسها و ریاکاران که در کنار هم دکانهائی برای چاپیدن مردم باز کرده‌اند و ایدئولوژی‌های استثمارگرانه‌ی خود را با هر دام و دانه‌ای ترویج می‌کنند آماج طعنه‌ها و حمله‌ها و افشاگری‌های نسیمی هستند و طبیعی و بدیهی است که آنها نیز ائتلافهائی نامرئی برعلیه نسیمی‌ها دارند. حافظ هم در اکثر غزلهایش همین موضع را دارد با این تفاوت که حافظ تا اندازه‌ای در امنیت است ولی نسیمی تحت تعقیب و آواره: ای صوفی خلوت نشین، بستان ز رندان کاسه‌ای تا کی پزی در دیگ سر، ماخولیای خام را دفتر طامات برمن، گو مخوان زاهد که من گرچه رندم، حاصل این گفتگو دانسته‌ام کند منع از می و شاهد، مرا زاهد مدام ، آری نباشد اهل جنت را ز شیطان ، جز بدآموزی به خلوت‌خانه‌ی طاعت مکن ارشادم ای صوفی که جز کوی مغان، عاشق ، ره دیگر نمی‌گیرد عاشق مورد نظر نسیمی ، فردی شکست خورده و گوشه گیر و سرخورده و بی مسئولیت نیست، انسانی است شاداب و راضی و عصیانگر که در هجران به وصل رسیده و دل از دو عالم برکنده و به مقصود که «رفتن» و «نه رسیدن» است رسیده است: خواهی که گذر کنی ز کونین خون می‌خور و جان‌ فشان و خوش باش پروانه‌ی وصال حریم تو عاشقی است کز نور شمع روی تو دارد هدایتی دامن ترا رسد که فشانی ز کائنات ای عاشقی که دامن دلبر گرفته‌ای دارد نسیمی از همه عالم ترا و بس ای اولی که هیچ نداری نهایتی شادی ما، در دو عالم جز غم عشق تو نیست زان، به نو هرساعت از عشقت، غمی می‌بایدم عشق می بازیم با حسن و رخ خود جاودان زانکه عاشق ما و معشوق نهان ما بوده‌ایم ذوق عیشی که بدان دست سلاطین نرسد از وصالت من درویش گدا یافته‌ام از ناز و نعیم دو جهان بهره ندارد آن دل که سزاوار به تشریف بلا نیست ارتباط زرقان فارس و سید نسیمی مردم شهر ما ـ زرقان فارس – قبرستان و بقعه‌ی سید نسیمی را «سید» می‌نامند. کلمه سید اگرچه پیشوندی برای نام سادات است اما در این مورد خاص بعنوان اسم مکان استفاده می‌شود ومردم در محاورات خود (مثلاَ) می‌گویند : به سید رفته‌ایم و یا فلانی در سید دفن است. و این بخاطر وجود یادمان سید نسیمی در این قبرستان قدیمی و باستانی است که قبل از سید نسیمی هم وجود داشته ولی بعد از او به علت اهمیت و عظمت نامش، به نام او شهرت یافته و در تاریخ زرقان مانده است و آنگونه که سینه به سینه نقل شده قبر او برادرش «سید نصرالدین یا نصیرالدین» در اینجاست که از قدیم زیارتگاه مردم زرقان و اطراف و اکناف بوده و مردم اعتقاد محکمی به این بقعه داشته و دارند. در اصل ، این زیارتگاه جائی است برای بازگشت به خود و تفکر در جایگاه و عظمت انسان و سنگر مبارزه بر علیه تمام ظالمین و خونخواران و شیاطین درونی و برونی. این بقعه برای مردم یادآور یک فریاد جاودانه‌ی تاریخی بر علیه ظلم و ستم، یک حماسه‌ی ناتمام، یک عشق پاک به انسان و فضائل اخلاقی و الهی ، یک مبارزه‌ی پر افتخار به خون نشسته ، یک مظلومیت مدفون ، یک کانون ایجاد شور و شعور و آگاهی، یک اقیانوس سادگی و دریادلی و موج‌آفرینی، یک کویر تنهائی و شیدائی و یک کربلا شهادت و ایثار و وفا وایستادگی و از‌خودگذشتگی. و در یک کلام : «سید» برای مردم شهر ما یادآور شهادت و معنویت و قداست است. تاریخ و محل تولد سید نسیمی مثل تاریخ و محل شهادت و مدفنش مانند بسیاری از رازهای دیگر تاریخی که بی‌شک بخاطر تحریفات و اشتباهات عمدی کاتبان درباری، به طور واقعی به دست مردم نرسیده و یا با مشابه‌سازی و شبهه‌افکنی از ذهن مردم پاک شده، در هاله‌ای از ابهام قرار گرفته و تذکره‌نویسانی که به منابع و کتب آنها استناد می‌شود قرنها پس از او مطالبی را گردآوری کرده و بعضی‌ها هم بدون تحقیق از روی دست هم کپی کرده اند. با این حساب، ممکن است مورخان و تذکره‌نویسان با هزار و یک دلیل که ما نیز بر آنها واقفیم با ما به محاجه برخیزند ولی اصل قضیه این است که قبر «سید» در قلب ماست و آنقدر که مردم ما با «سید عمادالدین نسیمی» ارتباط قلبی و روحی دارند مردم هیچ شهری در این جهان با او اینگونه انس و الفت ندارند و آنهائی هم که او را می‌شناسند فقط به عنوان محقق و نویسنده و مورخ با او سر و کار دارند نه بعنوان عاشق و زائر. سید برای آنها فقط و فقط یک شخصیت ادبی و تاریخی و سیاسی است ولی برای ما مرکز احساسات و عواطف و نذر و نیازهاست. سید برای آنها مرده‌ای فراموش شده و ناشناس است که با تحقیق و تفحص می‌خواهند او را بشناسند و بشناسانند ولی برای ما میزبان مهربان وفداکاری است که اموات و شهدایمان را بر سفره خود مهمان کرده و روزی با دست‌پروردگان مکتبش ، شفیع و میزبان خود ما نیز خواهد بود. سید عمادالدین نسیمی برای تمام کسانی که با نامش آشنایند فقط یک نام است مثل تمام نامها ولی برای ما یک واژه‌ی مقدس و یک آیه و مائده‌ی آسمانی است. و نهایتاَ اینکه سید هرجا که باشد یادمان و بنای یادبودی در شهر ما دارد که مابیشتر از هرکسی در این جهان به او وابسته می‌کند. و ایکاش از او در هر شهری یک بنای یادبود می‌ساختند و افکار بلندش که هنوز هم آماج کینه‌ی کژاندیشان و دُگماتیست‌های مدرن است آموزش می دادند و نقد و بررسی می کردند. ایکاش نام او را در تمام گلزارهای شهیدان شهرها و روستاها می‌نوشتند تا همه از هم بپرسند که او کیست و این تشنگی آنها را به اقیانوس بیکران افکار و اندیشه های زلال و طوفانی او برساند آنگونه که ، قرنها ، مردم شهر ما را رسانده است. و اینچنین است که بعد از قرنها ، اینک میزبان مردان اهورائی شهر ماست. میزبان لاله‌هائی که خود او آنها را پرورانده و الهام‌بخش رزم و عزمشان بوده است. سید نسیمی اینک میزبان شهدای گمنام و دریادلی است که در طول زندگی مادی خود بارها و بارها به زیارت «سید» رفتند و با او که سیدالشهدای شهر ما به حساب می‌آید عهد و پیمان بستند که در راه خونین و مقدس سیدالشهدای آفرینش ، حضرت اباعبدالله‌الحسین (ع) از پای ننشینند و همیشه پرچمدار عشق و مبارزه و ایثارگری و آزادگی باشند. لذا اگرچه نام و قبر«شخص دوم نهضت حروفیه» در دل تاریخ و در تذکره‌های غبار گرفته و مبهم ، گم شده و هیچکس دنبال یافتن و زیارت آن نیست ولی در شهر ما هنوز بعد از قرنها زنده است و به الهام‌بخشی و تنویر افکار و تدریس عشق و فداکاری مشغول است خاصه اینکه فارغ التحصیلان دانشگاه انقلابش و سندهای سرخ و معطر افکار عاشورائی‌اش نیز اینک در جوار و کنارش آرمیده اند و به همراه استاد خود به راهنمائی عاشقان حق و عدالت و جوانمردی مشغولند.ممکن است مقبره سید نسیمی در زرقان برخی بگویند که شاید نسیمی دیگری در زرقان دفن است. در جواب باید خاطر نشان کرد که اولاَ وجود دو قبر در زرقان بنامهای سید نسیمی و سید نصیر الدین این شبهه را برطرف می‌کند چون وجود این دو نام در کنار هم در هیچ جای دیگری ثبت و ضبط نشده. ثانیاَ این سید نصیرالدین همان کسی است نامش در تواریخ ثبت شده و دست قطع شده‌ی برادرش را برایش فرستادند، و او با دفن همان دست در زرقان بنای یادبودی برای برادر شهیدش درست کرد و خودش هم بعدها در کنارش دفن گردید.( و یا شاید توسط یاران دیگر نسیمی، اینکار صورت گرفته باشد. ثالثاَ بعضی از تذکره‌ها و سفرنامه‌ها و تواریخ ، دقیقاَ به همین سید عمادالدین نسیمی که از رهبران حروفیه بوده و به طرز فجیعی اعدام شده و در شهری بنام زرقان فارس دفن گردیده اشاره می‌کنند (نه نسیمی دیگری). رابعاَ آنچه سینه به سینه به ما رسیده، بی کم و کاست، نشان از همین حکایت دارد. خامساَ بر فرض اینکه نسیمی دیگری در زرقان دفن شده باشد ما با زیارت او نام و یاد سید عمادالدین نسیمی اصلی را نیز گرامی می‌داریم. و نهایتاَ : آن نسیمی را که زنده زنده پوست کندند و جسدش را سوزاندند و خاکسترش را به باد دادند و فقط چند عضو از بدن شریفش را برای یاران نزدیکش فرستادند، نمی‌تواند در هیچ جا قبری داشته باشد جز همین یادمانهائی که یکی از آنها در شهر ما به یاد او بنا شده و قطعه‌ای از بدن او را در خود دارد. لذا چون قبر ندارد قلب ما و تمام ارادتمندانش در هرجای دنیا، آرامگاه اوست و بقول خودش : شده‌ام بر سر کوی عدم‌آباد ، مقیم گر نشانی ز من بی سر و سامان طلبند! و هیچ تعصبی هم برای به انحصار درآوردن نام بزرگش نداریم چون نسیمی متعلق به تمام ایرانیان و آزادیخواهان و آزاداندیشان جهان است ولی ما مفتخریم که از بین تمام جهانیان فقط مائیم که هر روز توفیق زیارت مزار او و دست پروردگان مکتبش را داریم. و در پایان باز هم بقول خودش: دانی حکایتی که میان منست و یار؟؟؟؟؟! شب تا به روز ، بوس و کنار است، والسلام ادامه دارد و نیاز به صیقل…. تشکراز شاعر و نویسده عزیز محمد حسین صادقی عضو انجمن ادبی سید عمادالدین نسیمی زرقان فارس ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شاید بد نباشد که به اطلاع علاقه مندان و خوانند گان محترم برسانم که با جستجویی کوتاه در فضای اینترنت بتوانید مطالب دیگری در این خصوص و همچنین اقوالی که در شرح حال سید نسیمی رسیده است مشاهده کنید . و مطلب ذیل نمونه ای است که تقدیم میگردد به شما علاقه مندان و خوانندگان محترم ××××××××××× سیدعمادالدین نسیمی، شاعر و متفکّر حروفیه در قرن هفتم هجری بود. وی به ترکی و فارسی وعربی شعر سروده‌است. ولی دیوان عربی او در طول زمان مفقود شده‌است. سازمان بین‌الملی یو نسکو به خاطر کوششهای وی در اشعار انسانی و صلح جهانی در سال ۱۹۷۳ این سال را سال نسیمی اعلام کرد. vares.ir تمر یادبود سید نسیمی از طرف یونسکو محل تولد با توجه به اینکه از جزییات زندگی نسیمی اطلاعات کمی در دست می‌باشد لذا در مورد محل تولد او موارد مختلفی بیان می‌گردد. طبق نظر ادوار براوان وی متولد شهر بغداد(۱) بوده و برخی دیگر او را متولد شیراز (۲)و یا برخی دیگر محل تلود وی را علاوه بر شیراز ، تبریز یا دیار بکر حدس می‌زنند سبک شعر دیوان نسیمی حاوی قالبهای متنوع شعری از قبیل غزل، قصیده، رباعی اکثرا به زبان ترکی است. به علت تأثیری که طریقت حروفی به دیگر عقاید عرفانی داشته، بسیاری از شعرهای بکتاشی و علوی به نسیمی نسبت داده شده‌است. نمونه‌ای از شعر نسیمی بیت زیر است: منده سیغار ایکی جهان من بو جهانه سیغمازام گوهر لامکان منم کآن و مکانه سیغمازام هر چند دو جهان در وجود من گنجیده، من در این دنیا جای نمگیرم من گوهر لامکان هستم که به کائنات و مکانها نمی‌گنجم بیت بالا نمونه بارزی از سبک عرفانی نسیمی و عقاید حروفیه‌است. در این بیت شاعر به دنیای مادی و متقابل آن یعنی جهان معنوی اشاره می‌کند و اینکه انسان حاصل از اتحاد این دو جهان است. بنابر این انسان از لحاظ روحانی از همان عنصر روحانی پروردگار خویش مایه دارد. لغت لامکان در اصطلاح عرفا معنی خدای را دارد. بنا به اعتقادات نسیمی هرچند انسان قادر به درک پروردگار نیست ولی بایستی در شناخت او کوشش نماید. او شناخت نسبی را از طریق خودشناسی ممکن می‌داند. در سال ۱۴۱۷ میلادی و در شهر شام بر سر پایبندی به عقایدش زنده زنده پوست بدنش کنده شده و سپس بدن مبارک این شاعر و فیلسوف آذربایجان تکه تکه شده تا درس عبرتی برای شاگردان و همفکرانش شود. زاهدین بیر بارماغین کسسن دونر حق دن کئچر گور بو میسکین عاشیقی سربا سویورلار آغلاماز اگر انگشت یک زاهد بریده شود، توبه کرده و از حق می‌گذرد – اما این عاشق مسکین را ببین که پوستش از سر تا به پا کنده شده ولی دم نمی‌زند. محل تدفین محل تدفین وی در شهر زرقان فارس ۲۵ کیلومتری شیراز است .نماد سید نسیمی در یکی از میدانهای شهر زرقان به همین دلیل نصب شده‌است . http://vares.ir/مجسمه نسیمی در باکو پایتخت جمهوری آذربایجان ——————– ↑ تاریخ ادبیات ایران – ادوارد براون- ج ۳- ص۵۱۴- پاورقی ↑ ریاض العارفین – رضاقلیخان هدایت – ص ۳۹۷

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نوشته شده در تاريخ شنبه 13 آبان 1391برچسب:, توسط علی روشندل